قافیه ندارم، شعرم ردیف دارد.آتش زده، ماتم زده، غم زده
سخت ام
شب گرفته ای از درد
گم شده ی تنهای این همه شادی
مزه ی شوری ندارد اشک هایم این بار
گرمهای نوازش دست های محبت اش کم نیست!
حال ِ من دیدن ندارد باز
اکنون که پر از خوشی بود به من، از در دیگر دیدم
دیدم چه غریب گم شده ام بی فردا
پس ِ تنهایی خوب دویده ام سالی...
سلام
به نظر اولین نظر رو من دارم میدم
خوبه که دوباره شروع کردی... ولی سعی کن دیگه ادامه بدی و مثل دفعات قبل نشه.
منتظر اشعار و نوشته هات هستیم.
موفق باشی
سلااااااام
سلام
آره اولین نظر وبلاگم.مرسییییی
امیدوارم نذاری!
مرسی
salam azizam...hamchenan montazer karaye zibat hastim...omidvaram hamishe movafagh bashii
سلام
واقعا؟ فکر کردم یادت رفت سر بزنی بهم
سلام
ننویسی دق میکنی...
هی بنویس و چاپ نشه
تو باز بنویس
یه روزی چاپ میشه...شک نکن..
ننویسی دق میکنی...
دقیقاااااااااااااا
ممونو.خیلی ممنون که سر زدی